«تاریخ کشی!» | فاطمه شوشتری (روزنامه شهر آرا ـ ۳۰ فروردین ۱۳۹۷)
تاریخ کشی!
فاطمه شوشتری
منبع: روزنامه شهر آرا
تاریخ : ۳۰ فروردین ۱۳۹۷
اینجا، کانون نشر حقایق اسلامی است؛ جایی که روزگاری مرکز تبادل و جابهجایی فکر و اندیشه بود و این روزها به محل انبار و توزیع پلاستیک تبدیل شده است.
همانجایی که استاد محمدتقی شریعتی، سال ۱۳۲۳ با کمک همراهانش برای مقابله با فعالیت احزاب و گروههای غیردینی راهش انداخت. درواقع جنگ جهانی دوم شرایطی را در ایران بهخصوص شرق کشور بهوجود آورد که موجب نفوذ تفکر ماتریالیستی شد. بهدنبال بهوجود آمدن همین شرایط از یکسو و تحجری که بین تعدادی از مردم آن زمان وجود داشت، از دیگرسو، استاد، این کانون را در شهریور سال ۱۳۲۰ پایهگذاری کرد. منازل یاران و همفکران استاد در آن سالها ازجمله مرحوم طاهر احمدزاده نخستین مکانهای برگزاری جلسات کانون بود؛ کانونی که علاوهبر ایجاد نگاههای جدید و جدی سیاسی، تغییراتی در فرم برگزاری مراسم تاسوعا و عاشورا، مجالس مذهبی و اندیشههای مردم بهوجود آورد. در ادامه کار هم تفسیر قرآن و نهجالبلاغه با نگاه سیاسی، مناظره و سخنرانی در فهرست برنامههای آن قرار گرفت.
کانون فعال بود تااینکه بحث انتخابات مجلس هفدهم پیش آمد. در این انتخابات که دولت ملی مصدق بهدلیل برخی اعمال نظرهای وابستگان به سلطنت پهلوی آن را باطل اعلام کرد، استاد رأی آورده بود اما به همین دلیلی که گفتیم، مجلسنشین نشد. بعد از آن با همیت استاد و دوستانش، نهضت مقاومت ملی در مشهد تشکیل شد؛ مجموعهای که بیشترین جلسات آن در محل تهیهشده برای کانون، یعنی کوچه چهارباغ برگزار میشد. این مجموعه اولین مکان در خراسان بزرگ بود که اعلام کرد تابلوی شرکت نفت انگلیس در مشهد را پایین میآورد و همین کار را هم کرد. بهدنبال همین امر و پس از سقوط دولت ملی مصدق در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فعالیتهای کانون بهشدت زیر ذرهبین ماموران رژیم پهلوی قرار گرفت و سرانجام استاد و تعدادی از یارانش بازداشت شدند و درهای کانون از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۹ بسته ماند و پلمب شد.
استاد پس از زندان دو ماهه خود به پیشنهاد آیتا…میلانی جلسات کانون را به منزل ایشان منتقلکرد تا اینکه سال ۱۳۳۹دوباره موفق شد درهای کانون را در کوچه چهارباغ باز کند. این وضعیت ادامه داشت تااینکه بار دیگر ماموران ساواک پس از رخدادهای سال ۱۳۴۲ و موضعگیریهای استاد و یارانش درمقابل اقدامات رژیم علیه مرجعیت دینی از یکسو و مقاومتهای سازمانیافته برخی جوانان فعال سالهای قبل کانون از دیگرسو، سال ۱۳۴۴ محل کانون را دوباره تعطیل کرد؛ اقدامی که باعث شد فعالیتهای کانون بار دیگر به نشستهای خانگی تغییر ماهیت دهد. این حرکت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. پس از انقلاب، چراغ کانون مدتی در محل جدید آن در کوچه چهارباغ که روبهروی مکان قبلی بود، روشن بود اما وضعیت شخصی استاد پس از درگذشت ناگهانی دکتر شریعتی از یک سو و شرایط خاص سالهای نخست پس از انقلاب کشور از دیگرسو باعث تعطیلی دگرباره آن شد.
این روزها مکان کانون که روزگاری محل نشستوبرخاست بزرگانی همچون استاد محمدتقی شریعتی، شهید مطهری، دکتر علی شریعتی، طاهر احمدزاده، حیدر رحیمپور و… بود، پس از واگذاری ازسوی آستان قدس رضوی به شخصی حقیقی، تبدیل به انبار پلاستیک شده است؛ موضوعی که همزمان با فرارسیدن سالگرد استاد محمدتقی شریعتی، بهانه دست شهرآرامحله داد تا سری به این کانون و همسایههای استاد در محله چهارباغ، کوچه مخابرات کنونی و تلفن خودکار قدیم بزند و پای حرف افرادی بنشیند که آخرین تصویرشان از استاد به سخنرانی نیمهتمامش در سالهای نخست بعد از پیروزی انقلاب اسلامی برمیگردد.
توزیع پلاستیک بهجای نشر حقایق اسلامی!
درست وسط کوچه مخابرات که هیچ نامونشانی از استاد محمدتقی شریعتی ندارد، کانون نشر حقایق اسلامی با قامتی فرتوت جاخوش کرده؛ ساختمانی که با ظاهری قدیمی به این کوچه نونوارشده اندکی هویت بخشیده است. این کوچه بورس پلاستیکفروشهاست و تا دلتان بخواهد و چشم کار کند، پلاستیک از درودیوارش آویزان است؛ از دیوار جگرکی محل گرفته تا درِ ورودی کانون. همان در کوچکی که اگر روزی استاد کلید را داخل قفلش میچرخاند، این روزها پلاستیکفروش است که قفلش را باز میکند. فضای داخل کوچک است، گویی راهرو را قبل از پلهها دیوار کردهاند تا بتوانند پلاستیک بفروشند؛ موضوعی که از زبان فروشنده چنین نقل میشود: «این مغازه دیگر نشانی از استاد ندارد. بهسراغ انبار پلاستیک آقای فهمیده بروید.»
کانون را تبدیل به انباری کردهایم
مغازهشان بزرگ است و جدید. دورتادور را ظروف پلاستیکی چیدهاند و کارگرها درحال جابهجایی وسایل از روی پلهها هستند. پلههایی قدیمی با سطح آجرفرش و چوبی که حاجی هرچنددقیقه یکبار با اشاره به آنها پاهایش را تکان میدهد و داد میزند« پسر! این پلهها عمرشان تمام شده. بهپا نیفتی.»
گویی جنس آمده است. بار زیادی از پلاستیک که باید به طبقه دوم منتقل و داخل سالن و اتاقها جاسازی شود؛ همان طبقهای که روزگاری محل درس و جلسه استاد بود و امروز تصویر دیگری دارد. آشپزخانهاش با همان نیمکتهای چوبی قدیم پر از کارتن و کاغذپاره شده که راه دررو به پشتبام را هم محصور کرده است. سالن جلسات و سخنرانی هم تعریفی ندارد. درودیوارش پر از وسایل پلاستیکی است که یا داخل کارتن جاسازی شده یا با نخ از درودیوار آویزان شده است؛ همچون آفتابه، سبدهای مسافرتی، آبکش، لیوان، چهارپایه و… .
در این بین اما اتاقهای بانوان و شخصی استاد همچنان خالی است. اتاق بانوان که با راهپلهای جدا به حیاط میرسد، بهدلیل ریختن بخشی از سقف بلااستفاده مانده است و اتاق استاد هم محل ثبت کالاهای انبار است.
کتابهای استاد را به آستان قدس رضوی دادیم
باورکردنی نیست، اما همه آنچه گفته شد، مربوطبه کانون نشر حقایق اسلامی استاد محمدتقی شریعتی است که این روزها با نام فروشگاه پلاستیک فعال است؛ فروشگاهی که سال ۱۳۵۰آستان قدس به آقای فهمیده واگذار کرد: «روزی که من و برادرهایم برای خرید این ملک به آستان قدس مراجعه کردیم، خبری از کانون استاد نبود و ایشان محل جدید را با کمک حاجآقای احمدزاده در ابتدای همین کوچه خریده بودند تا جلسات و سخنرانیها را در آنجا برگزار کنند؛ به همین دلیل آستانه، ملک را با گرفتن مبلغی به ما فروخت. از همان زمان اینجا تبدیل به مغازه پلاستیک شد و چند سال بعد هم حیاطش، مسقف و سالن اصلی جلسات و سخنرانیها هم تبدیل به انبار شد.
البته در همه این سالها ما سعی کردهایم طبقه بالا را که مکان اصلی سخنرانی و جلسات استاد بود، به همان سبک و سیاق گذشته حفظ کنیم، حتی اتاق ایشان را با همان در و پنجره چوبی قدیم نگه داشتهایم اما ازآنجاییکه اینجا محل کسبوکارمان است، بقیه بخشها را تبدیل به انباری کردهایم.»
آنطور که فهمیده میگوید، زمانی که آستان قدس این ملک را به آنها تحویل داده، هیچ تابلویی بر سردر آن نصب نبوده و تمام اتاق و سالنها هم خالی بوده است، جز شکافی مخفی در دل یکی از دیوارها که کتابخانه مخفی استاد محمدتقی شریعتی بوده است: «کتابها را که پیدا کردیم، برای امانت به آستان قدس رضوی تحویل دادیم.»
با شعار «مرگ بر منافق» سخنرانی استاد نیمهتمام ماند
در این کوچه در دل محله چهارباغ این روزها هیچ خبری از تابلو یا نشانهای مبنیبر پابرجا بودن ساختمان کانون نشر حقایق استاد نیست، با این وجود تا نام استاد را در مغازه پلاستیکفروشیها میآوری، همه با علامت دست، ساختمان کانون را نشان میدهند.
ظریفیان، یکی از همین کاسبان، با گریزی به گذشته، چنین از استاد میگوید: قبل از آنکه کار پلاستیک را شروع کنم، در همسایگی کانون فلزکاری داشتم؛ البته مغازه از آن پدرم بود که من شاگردیاش را میکردم. آن زمان سنوسالی نداشتم و هیچوقت نتوانستم به کانون بروم اما خوب به یاد دارم زمانی که آقای احمدزاده و استاد تصمیم گرفتند محل کانون را تغییر بدهند، در زمینی در ابتدای کوچه، محل فعلی هتلپارس، ساختمان جدیدی را ساختند؛ البته این ساختمان به طورکامل فعال نشد.
او ادامه میدهد: با کامل شدن این ساختمان آقای احمدزاده به ما سفارش ساخت صندلیهای سالن جلسات و کابینتها را برای آشپزخانه داد؛ سفارشهایی که هنوز کامل نشده، کانون تعطیل شد؛ البته همه این اتفاقها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی افتاد.
آنطور که این کاسب قدیمی به یاد میآورد، در ساختمان دوم کانون فقط دو سخنرانی برگزار میشود؛ سخنرانی اول توسط یکی از دوستان استاد و سخنرانی دوم هم توسط محمدتقی شریعتی.
خوب یادم هست در جلسه دوم سخنرانی برخی افراد خاص که بو برده بودند استاد قرار است پشت تریبون برود، در این کوچه جمع شده بودند. جمعیت طرفداران و مخالفان استاد آنقدر زیاد بود که کل کوچه بسته شده بود. بهانه مخالفان هم این بود که برخی منافقان، خود را شاگرد پسر استاد میدانند، پس استاد هم منافق است و حق صحبت ندارد. همین افراد با دادن شعار «مرگ بر منافق» و وارد کردن خسارتهایی جزئی به ساختمان باعث شدند سخنرانی استاد نیمهتمام بماند و از ساختمان البته نه در اصلی بلکه در فرعی آن خارج شوند و این آخرینباری بود که استاد به کانون آمدند.
مردم برای سخنرانی استاد بیشتر از تفسیرش جمع میشدند
دکتر محمد دلآسایی را خیلی از مشهدیها بهخصوص قدیمیها بهعنوان یار و دوست قدیمی استاد محمدتقی شریعتی میشناسند؛ کسی که همکلاس شدنش با دکتر علی شریعتی، پایش را به جلسات استاد در کانون و بعدها به منزل این بزرگمرد باز کرد: «دبیرستان میرفتم که با دکتر علی شریعتی همکلاس شدم. از همین طریق به کانون نشر حقایق اسلامی راه پیدا کردم. کانون درست در کوچه چهارباغ بود که هفتهای دو جلسه در آن با حضور استاد برگزار میشد. جلسه جمعهشبها تفسیر قرآن و نهجالبلاغه بود و شنبهشبها هم سخنرانی ایشان که همیشه تعداد شرکتکنندگان در جلسه سخنرانی استاد، بیشتر از تفسیرهایش بود. من هم عاشق کلام و سیاست استاد بودم که بهخاطر همین پای ثابت جلساتش بودم و چون از این نظر برخلاف حرف پدرم عمل میکردم، مجازات اقتصادی شدم؛ به این صورت که دیگر پدرم به من پولتوجیبی نمیداد، تاجاییکه مجبور شدم سه سال دبیرستان را لباس نو نخرم و با لباس کهنه به مدرسه بروم.»
کانون را مکانی دینی نمیدانستند!
آن زمان بهجز این جلسات هفتگی، در ماههای رمضان و محرم جلسات بیشتری برگزار میشد که تفسیر را هم بههمراه داشت و سخنانی از ائمه(ع) را، با این وجود و سخنرانیهایی که نوعا در مکارم اخلاق اسلامی استاد انجام میشد، متاسفانه خریدار زیادی در نسل گذشته نداشت و افراد و گروههای زیادی بودند که این کانون را موسسهای دینی نمیدانستند و ایشان را متهم میکردند به اینکه نوگرایی دارد و بهاصطلاح فقهی و قدیمی نیست، با این وجود علمایی بودند که همیشه حامی استاد بودند و همین امر هم باعث تداوم جلساتش بود.
آغاز دوباره به سرانجامی نرسید
دکتر دلآسایی در توضیح ادامه فعالیت کانون بعد از فوت استاد توضیح میدهد: کانون بارها تعطیل شد، حتی بعد از پیروزی انقلاب، درست سال ۱۳۵۸ که استاد هنوز زنده بود، فعالیت کانون نشر حقایق اسلامی را در کوچه چهارباغ آغاز کردیم اما گروهی در هنگام سخنرانی استاد -که البته من آنجا من نبودم- ریختند و با اهانت به ایشان، در را بستند و تعطیل کردند. بعد از آنهم کانون تعطیل شد.