Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


شريعتی، اسلام را در همه اعصار سرخ می‌داند | حسن محدثی (روزنامه مردم سالاری ـ ۱۳۹۵)

شريعتی، اسلام را در همه اعصار سرخ می‌داند

حسن محدثی
منبع: روزنامه مردم‌سالاری
تاریخ: ۱۳۹۵

 

حسن محدثي معتقد است: شريعتي مي‌گويد اسلام هميشه و در تمام اعصار و دوره‌ها سرخ است، نه اينکه در شرايط استثنايي سرخ باشد: «هر مسلمان به‌خودي‌خود در زندگي – و نه در حالات و حوادث استثنايي- يک پارتيزان مسلح است». اسلام انتقادي، اسلام سنتي، تشيع علوي يا تشيع صفوي، اسلام علوي و اسلام اموي، الفاظ و مقوله‌هايي است که دکتر شريعتي براي اولين بار به آنها پرداخت و گوش مخاطبانش را با آنها آشنا کرده است. مقوله هايي که شايد در خيلي از برهه‌هاي تاريخ معاصر معياري براي تميز گروه‌ها بوده است. يکي از اين مفاهيم که دکتر شريعتي به آن مي‌پردازد اسلام سرخ در مقابل اسلام سياه است که شريعتي در مورد آن مي‌گويد «اسلام هميشه و در تمام اعصار و دوره‌ها سرخ است». شريعتي معتقد است اسلام ديگري به نام اسلام زندگي هم وجود دارد. در نوشته پيش روي، دکتر حسن محدثي گيلوايي استاديار گروه جامعه‌شناسي واحد تهران مرکزي دانشگاه آزاد اسلامي‌به تبيين اسلام سرخ و اسلام زندگي پرداخته است که در ادامه اين نوشته آمده است:

 

اولين بار اين شريعتي بود که ما را با پرسش «کدام دين؟» و «کدام اسلام؟» آشنا کرد. با انديشه‌هاي او بسياري از ما –مخاطبان شريعتي- رشد کرديم و اين پرسش را جدي گرفتيم. به کمک او دانستيم که دين در هر شکلش مطلوب نيست. لذا در جست‌وجوي اسلام مطلوب با تقريرها و صورت‌هاي مختلفي از اسلام آشنا شديم. شخصا فکر مي‌کنم در ايران معاصر پنج تقرير از اسلام را مي‌توان از هم تميز داد: اسلام سلفي، اسلام مَدرسي، اسلام سنت‌گرا، اسلام ليبرال، و اسلام انتقادي. علي شريعتي از پرورندگان تقريري از اسلام انتقادي در ايران است و من در برابر تقريرهاي ديگر از اسلام، به اسلام انتقادي تعلق خاطر دارم. بنابراين، در برابر تقريرهاي ديگر از اسلام، از تقرير شريعتي از اسلام دفاع مي‌کنم. بااين‌حال، بر آنم که مي‌بايست از آراي شريعتي فراتر برويم و تقرير او را از اسلام بازسازي کنيم. قرائت شريعتي از اسلام انتقادي قرائتي انقلابي است که من آن را دين سرخ نام نهاده‌ام. اين قرائت از اسلام به‌رغم همه قوت‌ها و مزايايش به گمان من واجد عناصر مخربي است که مي‌بايست از آن اجتناب کرد. بر آنم که مي‌توان قرائتي انساني‌تر و غير خشونت‌آميز از اسلام انتقادي ارائه کرد و بدان براي بنا نهادن جهان و جامعه‌اي انساني‌تر دل بست. قرائتي که آن را دين سبز مي‌نامم و در جهان اسلام، امام موسي صدر را معرف چنين اسلامي ‌تلقي مي‌کنم.

مسئله اين است که اديان در جامعه مداوما دچار تحول مي‌شوند. برخلاف دين در متن، دين در زمينه اجتماعي تحت تأثير تحولات اجتماعي و معرفتي، دچار دگرگوني و تحول مي‌شود. همچنان‌که دين بر جامعه تأثير مي‌گذارد جامعه نيز بر دين تأثير مي‌نهد. بنابراين، دين هر بار متناسب با شرايط و اقتضائات اجتماعي و ضرورت‌هاي زندگي دگرگون مي‌شود و در بسترهاي اجتماعي مختلف ويژگي‌هاي مختلفي پيدا مي‌کند. به همين ترتيب، دين انقلابي نيز نوعي از دين است که در شرايط انقلابي تکوين مي‌يابد. در زير، شرايط اجتماعي مساعد براي شکل‌گيري دين سرخ را به‌اجمال موردبحث قرار خواهم داد و به برخي از مهمترين ويژگي‌هاي دين سرخ با ذکر برخي افکار علي شريعتي به‌عنوان يکي از پرورند‌گان برجسته اسلام سرخ در ايران معاصر، اشاره خواهم کرد.

شرايط شکل‌گيري دين سرخ: سه تجربه‌ اندونزي، مراکش، و ايران

هر سنخ از دين و در اينجا هر سنخ از اسلام، نظام الهياتي ويژه خود را پرورش مي‌دهد و عرضه مي‌کند. اين فرآيند پرورش يافتن در طي دوره‌ زماني معين و به‌صورت تدريجي و متناسب با اقتضائات زمينه‌ اجتماعي و روبه‌رو شدن با مسائل جديد تحقق مي‌يابد. در ايران پيش از انقلاب و در جريان مبارزات سياسي با يک رژيم استبدادي، که در آن امکان هر نوع فعاليت سياسي مستقل از بين رفت، به‌تدريج گزينه‌ مبارزه‌ مسلحانه با اين رژيم قوت بيش‌تري يافت و زندگي در شرايط سخت و غيرعادي مبارزاتي بدل به الگوي مسلط گرديد. بسياري از کساني که به جريان مبارزه پيوستند الگوي زند‌گي مبارزاتي را در پيش گرفتند و از خوشي‌ها و لذت‌هاي زندگي به نفع خودسازي انقلابي گذشتند. اندک‌اندک شهادت‌طلبي به ‌منزله‌ راهي براي تداوم مبارزه جا افتاد و زندگي چهره سرخ خود را نمايان ساخت. در چنين شرايطي بود که الگوها و اسطوره‌هاي مبارزه و قيام بيش‌ از پيش برجسته شدند و به‌تدريج، تفکر ديني چرخشي اساسي را به نفع تفسيرهاي انقلابي آغاز کرد. حالا ديگر در ميان فعالان اجتماعي و سياسي، يکي از معيارهاي مهم معيار ميزان درگيري در مبارزه و تعلق به چنين نوع تفکري بود. اين وضعيت، خاکي حاصلخيز و مساعد براي رشد و نمو بذر دين سرخ بود.

کليفورد گيرتز انسان‌شناس معروف آمريکايي در کتاب اسلام مشاهده‌شده (1968) شکل‌گيري دو نوع اسلام سرخ را موردبحث و بررسي قرار داده است؛ اگرچه او تعبير اسلام سرخ را به کار نبرده است. او اسلام اندونزي و اسلام مراکش را در دو دوره باهم مقايسه کرده است. در دوره پيشااستعماري در اين دو کشور نوعي اسلام کلاسيک که اسلام عرفاني است وجود داشته است که هر يک خصوصيات خاص خود را داشته‌اند: «هم در اندونزي و هم در مراکش، سبک‌هاي کلاسيک اسلام «عارفانه» است؛ هردوي آن‌ها تلاش مي‌کنند تا مردم را در معرض حضور خدا قرار دهند. ولي قصه‌هاي قديسان مسلمان نشان مي‌دهد که حتي در اسلام عارفانه نيز چقدر تفاوت شکلي مي‌تواند وجود داشته باشد. عرفان منفعل «اشراق‌گرا»ي کاليجاگا، تضاد آشکاري با تقدس تهاجمي «مرابطي» اليوسي دارد. با وام‌گيري از تعريف خود گيرتز، مي‌توان گفت که هرچند دين اندونزي و دين مراکش، هر دو اسلام است، ولي «روحيات و انگيزه‌هاي» کاملا متفاوتي دارد. در اندونزي، «درون‌گرايي، خونسردي، شکيبايي، متانت، نازک طبعي، زيبايي گرايي، نخبه‌گرايي و تقريبا نوعي خودپنهان‌گري […] وسواسي وجود دارد …؛ ولي در مراکش، عمل‌گرايي، اشتياق، بي‌صبري، شهامت، انعطاف‌پذيري، اخلاق باوري، و تقريبا خودنمايي […] وسواسي» ديده مي‌شود» (پالس، 1385: 354).

اما هم اندونزي و هم مراکش با استعمار و مصائب و مسائل مدرنيته وارداتي مواجه گشتند و در پي راهي براي برون‌رفت به ميراث فرهنگي خود چنگ زدند و اسلام را به‌منزله‌ يکي از مهم‌ترين عناصر ميراث فرهنگي خود به‌منظور برون‌روي از اين وضعيت متحول کردند و اسلامي‌براي مبارزه و طغيان پديد آوردند: «اندونزي و مراکش اسلامي، صرف‌نظر از هر تفاوتي که در اسلام آن‌ها وجود دارد، در دوره‌هاي متأخر با دو مسئله عام و مهم مواجه بوده‌اند: حاکمان استعماري و تنش بر سر نوسازي. گيرتز مي‌گويد که در هر دو کشور، اوج سلطه استعمار عمدتا در سال‌هاي ميان 1820 و 1920 بود و در هر دو کشور، اين تجربه مردم را بيدار کرد که آن‌ها مسلمان‌اند، ولي اربابان آن‌ها مسيحي. بنابراين، دين اسلام در قالب اعتراض، ملي‌گرايي و اميد به استقلال ظاهر گرديد. به‌مرور زمان خود ايمان و عقيده شروع به تغيير کرد. سبک‌هاي کلاسيک (اشراق گرايي اندونزي و مرابط‌گرايي مراکش) خود را با چالشي از ناحيه يک جنبش قدرتمند جديد که مدعي بود چيز بسيار قديمي ‌را احيا مي‌کند مواجه يافتند. اين جنبش، اسلام مستند به کتاب ديني بود. اين طغيان ‌کتاب‌گرا در اندونزي دهه‌هاي 1800، در اوج کنترل هلند و زماني که احساسات ملي شديدا بر ضد قدرت‌هاي استعماري برانگيخته‌شده بود، روي داد. اندونزيايي‌ها که از فرصت‌هاي جديد زيارت مکه الهام مي‌گرفتند، در آنجا اسلام متفاوت، ديني‌تر و مبارزتري را يافتند که خيلي زود در مدارس تازه تأسيس‌شده تدريس گرديد. در اين مؤسسات سانتري (santri= اصطلاح مردم جاوه براي طلبه علوم ديني) اسلام اشراق‌گراي انعطاف‌پذير گذشته، به نفع اسلام خالص‌تر، يعني سنت اوليه که بر سرمشق پيامبر، خلفاي اول و بالاتر از همه بر حقيقت روشن الفاظ قرآني مبتني بود، کنار گذاشته شد. درعين‌حال، مسجد و بازار هميشه متحدان طبيعي بودند و لذا، اين سبک جديد اسلام کتاب گرا در مراکز تجاري و معاملاتي سراسر اندونزي به‌سرعت گسترش يافت و درعين‌حال به ملي‌گرايي فزاينده و تقويت مقاومت در برابر حکومت استعماري کمک نمود. گيرتز مي‌گويد: جالب اين است که تقريبا در همان زمان، کتاب‌گرايي در مراکش نيز به وجود آمد. اين جنبش جديد که منشأ سلفي‌گري يا [بازگشت به] اسلاف صالح به شمار مي‌رود و به‌وسيله ملي‌گرايان داغ و پرشوري چون عَلال الفاسي […] رهبري شد، در قرن 19 در تضاد آشکاري با سبک قديمي‌اسلام مرابطي قرار گرفت. در اندونزي اين کتاب‌گرايان جديد هم با فرانسويان مخالف بودند و هم با سبک کلاسيک و قديم اسلام. بنابراين، اسلام کتاب گرا هم در اندونزي و هم در مراکش، زمينه را براي مبارزه جهت استقلال ملي که هر دو کشور در تمامي‌سال‌هاي مياني قرن بيستم درگير آن بودند، فراهم کرد». (همان: 355-354)

پس در اثر تجربه هويتي و حيثيتي يک ملت و احساس خطر و انباشت حس تحقير، اسلام کلاسيک که اسلامي‌عرفاني بوده است، بدل به اسلامي‌براي مبارزه و طغيان عليه استعمار شده است: هم در مراکش و هم در اندونزي. بدين ترتيب، اسلام نويني در اين دو کشور زاده شد که حالا هم با استعمار مخالف بود و هم با اسلام کلاسيک. دقيقا مثل اسلام انقلابيون ايراني که هم با غرب و غرب‌زدگي درگير بود و هم با اسلام کلاسيک شيعي و حاملان آن به‌شدت سر ناسازگاري داشت.

در زير سقف اعتقاد: بنيان‌هاي ماقبل انتقادي انديشه شريعتي (محدثي، 1383) گفته‌ام که در نظر شريعتي «اسلام دين درگيري، مبارزه، و اعتراض است. … شريعتي در دوراني که انقلابي‌گري و مبارزه و اعتراض کردن موجه‌ترين موضع و سکه رايج است، تصويري بسيار منازعه‌گرانه از اسلام عرضه مي‌کند» (همان: 217). بگذاريد اين ‌چنين اسلامي را از قول خود شريعتي و بدون واسطه کلام ديگري بشناسيم: «هر مسلمان به‌خودي‌خود در زندگي – و نه در حالات و حوادث استثنايي- يک پارتيزان مسلح است. اسلام تنها مذهبي است که فقط به موعظه و پند و اندرز نمي‌پردازد، بلکه خود براي تحقق کلمه، شمشير هم مي‌کشد. اگر بخواهند از پيغمبر اسلام مجسمه‌اي بريزند بايد در يک دستش کتاب باشد و در دست ديگرش شمشير». (شريعتي، م.آ/5؛ بي‌تا: 107-106)

پيش‌ از اين در باب دين سرخ نوشته بودم که وقتي شکل مي‌گيرد که شرايط اجتماعي-تاريخي استثنايي و ويژه‌اي رخ دهد:‌ «اما يک‌وقت‌هايي هم هست که کلا متفاوت است. گاهي دوره، دوره خاصي مي‌شود. مثلا صدسال به صدسال يا پنجاه سال به پنجاه سال آدم‌هايي ظالم قدرت مي‌گيرند و مي‌خواهند زند‌گي ما را سياه کنند تا زندگي خودشان سبز شود. گاهي يک محله را مي‌گيرند گاهي يک منطقه را و گاهي يک کشور را. گاهي هم فقط مي‌خواهند زندگي مرا و خانواده‌ام را سياه کنند. من از هر طريق که تلاش مي‌کنم حقم را از حلقوم آن‌ها بکشم بيرون به نتيجه نمي‌رسم. مثلا مي‌بينم که مجري قانون نيز مثل خود او فاسد و زورگو است و به ‌دادم نمي‌رسد. به هر دري مي‌زنم فايده‌اي نمي‌کند. در اين مواقع است که چاره‌اي نمي‌ماند و بايد تفنگ به دست بگيرم و از خانواده‌ام يا از محله و فاميلم يا از وطنم دفاع کنم. اينجا ديگر زند‌گي نه سبز است نه سياه. اين مواقع زند‌گي سرخ است. من هم آماده مي‌شوم خونم را بدهم اما از عزيزانم دفاع کنم». در چنين شرايط اجتماعي ويژه، به‌ تدريج الاهيات و تفسير ديني معيني پرورده مي‌شود که من بدان دين سرخ مي‌گويم. در تاريخ معاصر ايران از نيمه دهه چهل شمسي و سراسر دهه پنجاه (1360-1345) اوج نفوذ دين سرخ در ايران بوده است و در دهه شصت شمسي اين دين سرخ کاربرد ايدئولوژيک نيرومندي براي جلب نيروها به‌منظور ارسال به جنگ ايران و عراق و قرار گرفتن آنان در برابر دشمن مجهز به سلاح‌هاي پيشرفته بود. اين ايدئولوژي هم‌چنين بقيه مردم را در همراهي با شرايط قانع مي‌کرد و صداي مخالفان جنگ را نيز مي‌توانست خاموش کند. بيهوده نبود که مهندس مهدي بازرگان در بياني انتقادي از علي شريعتي گفت که افکار شريعتي در باب شهادت، جوانان ما را در جريان جنگ به‌سوي شهادت سوق داد (گفت‌وگويي منتشرشده در مجله کيان).

اما شريعتي مي‌گويد اسلام هميشه و در تمام اعصار و دوره‌ها سرخ است، نه اين‌که در شرايط استثنايي سرخ باشد: «هر مسلمان به‌خودي‌خود در زندگي – و نه در حالات و حوادث استثنايي- يک پارتيزان مسلح است» (همان). درباره پيامبر اسلام نيز در جاي ديگري مشابه مورد پيشين نظر مي‌دهد و او را کسي معرفي مي‌کند که مي‌خواهد پيام را ولو با شمشير به مردم سرزمين‌هاي ديگر ابلاغ کند:«اعتراف مي‌کنيم که پيغمبر ما پيغمبر مسلح نيز هست زيرا پيغمبري نيست که کلمات وحي را اعلام کند و خاموش بماند. پيغمبري است که شعارها و پيغام‌ها را مي‌رساند و براي تحقق اين پيام‌ها هم مي‌کوشد، رنج مي‌برد، شمشير مي‌خورد و شمشير مي‌کشد و به همه حکومت‌هاي اين جهان هم اعلام مي‌کند يا تسليم اين راه بشويد يا از سر راه من کنار برويد تا به مردم اين پيغام را ابلاغ کنم و هر کس نرفت بر رويش شمشير مي‌کشم» (شريعتي، م.آ/26؛ 1379: 477).

اما به نظر مي‌رسد از دل چنين اسلامي فاشيسم و امپرياليسم اسلامي زاده مي‌شود. چرا ما با نظام سرمايه‌داري سر ناسازگاري داريم؟ زيرا نظام سرمايه‌داري نظامي امپرياليستي است و مي‌خواهد تمام جهان را تحت سيطره و نفوذ خود بگيرد و همه فرهنگ‌هاي انساني را به يک فرهنگ سرمايه‌دارانه فرو کاهد و دست‌آوردهاي متنوع و متکثر بشري را با يکسان‌سازي غيرانساني خود نابود کند و يک نظم اجتماعي، سياسي و اقتصادي را جايگزين همه کند. هر حرکت امپرياليستي و جهان‌گيرانه بي‌ترديد خصلت يکسان‌سازان دارد و اين پديده‌اي غيرانساني است. مهم نيست انگيزه و هدف چه باشد و چگونه و با کدام ايدئولوژي توجيه شود (به نام اسلام و يا سرمايه‌داري)؛ روش و نتيجه يکسان است: يکسان‌سازي فراگير از طريق آمريت و تغلب. سيطره چنين اسلامي را هم در تاريخ ايران پس از اسلام ديديم که هم به ايران آسيبي جدي زد و هم به اسلام: اسلام بدل شد به يک ايدئولوژي نژادي که عرب را بر عجم برتري داد و ايرانيان را عملا بنده اعراب ساخت نه بنده خدا!

نگوييد که هدف و قصد مسلمانان حمله‌کننده به ايران، آزاد کردن ايرانيان از ستم و لذا هدف خيري بود اما بعد آنان را به بندگي دچار کرد! قصد و نيت خير کافي نيست. وقتي پيام با شمشير وارد مي‌شود بعد شمشير جايگزين پيام مي‌شود و پيام، تحت‌الشعاع شمشير مي‌ماند. سرنوشت سازمان مجاهدين خلق را بررسي کنيد: نظامي‌ترين و مسلح‌ترين گروه مذهبي انقلابي بود و در تحقق انقلاب 1357 نيز به سهم خودش نقش داشت. اما بعد از انقلاب به فجيع‌ترين نوع خشونت‌ها نيز روي آورد. وقتي خشونت را انتخاب کردي خشونت نيز آرام‌آرام تو را انتخاب مي‌کند!

از قضا ماکس وبر دقيقا در مورد چنين اسلامي (اسلام موردنظر شريعتي) است که سخن زير را مي‌گويد و به نظر من به خطا به‌کل حيثيت و وجود و امکانات بالقوه اسلام نيز آن را تعميم مي‌دهد: «اسلام در دوره نخست دين جنگجويان جهانگشا بود. اينان از سلحشوران جهادگر منضبط بودند و در مقايسه با هم‌رديفان مسيحي‌شان در جنگ‌هاي صليبي، در روابط جنسي چندان خويشتنداري نمي‌کردند» (وبر 1382: 305). و اين در حالي است که وبر پيش‌ از اين گفته است:‌ «ما به‌هيچ‌روي نمي‌خواهيم همه توجه خود را به يک قشر معطوف کنيم. قشرهايي که در تعيين ويژگي‌هاي خاص يک اخلاق اقتصادي نقش قاطعي دارند ممکن است در طول تاريخ عوض شوند. تأثير يک قشر به‌تنهايي هرگز تعيين‌کننده نيست. بااين‌همه، شايد بتوان در غالب موارد قشري را برگزيد که دست‌کم سبک زندگي‌اش در دين‌هاي خاص اثر تعيين‌کننده داشته است» (همان: 304). خلاصه اشتباه و درعين‌حال خطرناکش مي‌شود آن چيزي که کنت تامسون مي‌گويد: «به نظر وبر، هر ديني علائم قشري را با خود دارد که در دوره شکل‌گيري دين به‌منزله حامل و مفسر آن عمل کرده است» (تامسون و ديگران، 1387: 104). يعني اسلام براي هميشه اثري که جنگجويان جهانگشا و سلحشوران جهادگر منضبط يا به تعبير شريعتي «پارتيزان‌هاي‌ مسلح» بر آن حک کرده‌اند را با خود دارد! اگر چنين باشد، پس وبر حق دارد نتيجه بگيرد که اسلام ديني شهري و مدني نيست و اين مسيحيت است که «طي همه دوره‌هاي توسعه دروني و بيروني عظيمش به‌صورت کاملا خاصي، ديني شهري و بالاتر از همه ديني مدني بوده»‌ است (همان: 104؛ و وبر 1382: 305). اگر واقعا مسلمان هميشه يک پارتيزان مسلح است، آيا نبايد بگوييم حق با وبر است؟! همسويي با نتيجه‌گيري خطاي وبر که تعميمي نا به‌جا مي‌دهد يکي از نتايج اين سخن علي شريعتي است.

باري، اسلام سرخ اسلام جنگ است؛ جنگي به درازاي تاريخ و يا -در برخي روايت‌ها- جنگي که ناموس هستي است: «عجبا! اسلام صلح نيست، اسلام جنگ است. نبايد از اتهام کشيش‌ها و استعمارگران و شبه روشنفکران و کاردستي آن‌ها ترسيد و جا زد. با بزک کردن و امروزي وانمود کردن اسلام کاري از پيش نمي‌رود، حقيقت را بايد آن‌ چنان ‌که هست شناخت، نه آن‌چنان‌که مي‌پسندند. جهاد را نبايد دفاع توجيه کرد؛ دفاع احکام ديگري دارد و جهاد احکام ديگري. اسلام، جنگ حق و باطل، از آدم تا انتهاي تاريخ (آخرالزمان) است»‌ (شريعتي، م.آ/5؛ بي‌تا: 55). وقتي جهان غني و متکثر را در دوگانه حق و باطل و خير و شر خلاصه کردي، رفته‌رفته در همه حوزه‌هاي زند‌گي بايد حق و باطل را تميز دهي و از هم جدا کني و مبارزه حق و باطل را در آن دنبال کني!

البته، گمان نکنيد که فقط شريعتي چنين مي‌انديشيد. بسياري از شخصيت‌هاي ديني و سياسي و روشن‌فکري چنين مي‌انديشيدند و من اکنون مجال ذکر اقوال آنان را ندارم. اين تفکر ديني‌اي بود که انقلاب را راه برد و به نتيجه رساند و براي جنگ ايران و عراق سوختي غني توليد کرد. اما انصاف نيست اگر نگويم که به‌رغم اين‌که شريعتي از پرورندگان اصلي دين سرخ در ايران معاصر است، اما مزيت کار او در اين است که بسياري از عناصر دين سبز نيز در افکار و آثار وي به قوت موجود است و به همين دليل مي‌توان گفت که دل‌بستگان به دين سبز مي‌توانند ضمن حفظ فاصله انتقادي و ضمن فراروي از شريعتي، از افکار و انديشه‌هاي وي تغذيه کنند و بهره ببرند و از اين راه مايه‌هاي ارزشمند انديشه وي را از آن خود سازند.

پس دين سرخ در شرايطي که حيات افراد و گروه‌ها و مهم‌ترين ارزش‌هايشان به خطر مي‌افتد، مي‌بالد و به‌تدريج هرقدر که مبارزه براي دفاع از کيان و ارزش‌هاي فرد يا گروه تداوم مي‌يابد يا تشديد مي‌شود، مؤلفه‌هاي نظام الهياتي آن پرورده مي‌شود. مثلا در شرايط انقلابي است که شريعتي دو نوع اسلام را از هم تفکيک مي‌کند: اسلام سرخ/ اسلام سياه، اسلام خون/ اسلام ترياک، اسلام مبارزه/ و اسلام تسليم و پرهيز. او چنان سخن مي‌گويد که گويي شق يا شقوق ديگري ممکن نيست. اما ما امروز مي‌دانيم که اسلام سومي‌هم هست: اسلام زندگي. ازنظر شريعتي اسلام راه سرخي است که از هابيل تا قيام منجي آخرالزمان تداوم دارد. تاريخ بشر تاريخ جنگ هابيليان و قابيليان با يکديگر است و ازنظر شريعتي تو اگر در جبهه حق نباشي و در مبارزه حق عليه باطل شرکت نکني، هرکجا که باشي فرقي ندارد: چه بر سر سجاده نشسته باشي چه بر سر بزم شراب! يا سياهي يا سرخ.

اکنون به‌اجمال برخي از ويژگي‌هاي دين سرخ را برمي‌شمرم و بحث مبسوط را به مجالي ديگر موکول مي‌کنم.

1-‌ تفسير تخاصم آميز هستي، يا تاريخ، و يا جامعه (به‌صورت دوقطبي)؛

2- برتري مرگ بر زند‌گي (به‌تدريج و درنهايت زند‌گي کردن محکوم مي‌شود) و «اينک شهدا رفته‌اند و ما بي‌شرف‌ها مانده‌ايم»)؛

3-‌ ترويج زهد انقلابي (ترک دنيا در جهت اهداف مبارزاتي)؛

4- تکيه‌بر حافظه رنج و حافظه خطرناک؛

5- تأکيد بر عمل انقلابي و براندازانه؛

6- به‌سوي کشيدن زندگي همچون جنگ و مبارزه (ان الحيات عقيده و جهاد؛ اين سخن از آن امام حسين نيست اما چنين تصور مي‌رود که سخن ايشان است)؛

7-‌ انتظار جهش‌هاي اجتماعي در مسير رشد (شکل‌گيري نوعي خوش‌بيني کاذب و فريب‌دهنده نسبت به آينده جامعه پس از پيروزي نهضت)؛

8- پرورده شدن نوعي انتظار جهش‌هاي انساني و انتظار فراروي انسان‌ها از ضعف‌هاي انساني‌شان در حين و پس از مبارزه (قهرمان‌پروري و کيش شخصيت)؛

9- شکل‌گيري نوعي اراده‌گرايي افراطي و خطرناک براي تغيير مسير جامعه و تاريخ؛

10- خطر غلبه تدريجي شور مبارزه بر تفکر انتقادي (سخنراني‌هاي شريعتي را تحت عنوان «شهادت» و «پس از شهادت» را يک‌بار ديگر مرور نماييد)؛

11-‌ عدم مسووليت در قبال حريف و دشمن (توجه داشته باشيد که دين سبز از مسووليت در قبال دشمن سخن مي‌گويد)؛

12-‌ بازخواني عناصر فرهنگي زمينه‌اي (تفسير ايدئولوژيک تاريخ و معرفي کساني چون به‌آفريد، سندباد، بابک، مزدک، حسن صباح، به‌عنوان قهرمانان ملي و انقلابي! آن‌هم در اعصاري که هيچ درکي از مليت موجود نيست و عناصر ايدئولوژي‌هاي ملي‌گرايانه هنوز پرورده نشده است)؛

13-‌ استفاده از خشونت و تخريب (يکي از مهمترين ويژگي‌هاي انقلابات «مخرب بودن» آن است) که اغلب روش‌هاي خشونت‌‌آميز و مخرب به دليل جامعه‌پذيري و دروني شدن، بازتوليد مي‌شود و نهادينه مي‌گردد و به تخريب و خشونت در پس از پيروزي نهضت تداوم مي‌بخشد. روش‌هاي تخريب و خشونت‌آميز، هم پس از انقلاب از سوي گروه‌هاي انقلابي به کار گرفته شد و هم پس از جنگ هشت‌ساله. در هر دو نيز دين سرخ جهت دهنده و تغذيه‌کننده کنش کنشگران بود. ممکن است سخن من براي برخي سبب سوءتفاهم شود. پس توضيح مي‌دهم که مدعاي من فقط اين است که: بهره‌گيري از روش‌هاي خشونت‌‌آميز ولو با توجيهات موجه، منجر به تداوم استفاده از آن و بازتوليد اين نوع روش‌ها درزماني مي‌شود که موضوع مورد خشونت ديگر موجود نيست. به‌عبارت‌ديگر، موضوعات جديدي براي خشونت‌گري جايگزين مي‌شود، چون شيوه‌‌هاي خشونت‌گري نهادينه‌شده است.

14- خطر حذف احتمالي تکثر و تفاوت و حرکت به‌سوي يکسان‌سازي جامعه.

منابع و مآخذ

پالس، دانيل (1385) هفت نظريه در باب دين. ترجمه و نقد محمد عزيز بختياري. قم: مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.

تامسون، کنت و ديگران (1387) دين و ساختار اجتماعي (مقالاتي در جامعه‌شناسي دين). ترجمه علي بهرام پور و حسن محدثي. تهران: نشر کوير، چاپ دوم.

شريعتي، علي (بي‌تا) بازگشت. مجموعه آثار 5. تهران: حسينيه ارشاد.

محدثي، حسن (1383) زير سقف اعتقاد: بنيان‌هاي ماقبل انتقادي انديش؛ تهران: انتشارات فرهنگ و انديشه شريعتي. تهران: نشر فرهنگ و انديشه، چاپ اول.

وبر، ماکس (1382) دين، قدرت، جامعه. ترجمه احمد تدين. تهران: نشر هرمس.



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : ژوئن 20, 2016 1089 بازدید       [facebook]