سرود برای مردی آسمانی که به خاک رفت | نعمت میرزا زاده (۱۳۵۶)
سرود برای مردی آسمانی که به خاک رفت
شعری از نعمت میرزازاده (م. آزرم).
نعمت میرزازاده یا نعمت آزرم متولد ۱ اسفند ۱۳۱۷ از مشهد، متخلص به «م. آزرم»، شاعر معاصر ایرانیست که فعالیتهای فرهنگی خود را از ۱۳۴۰ با سردبیری خراسان ادبی و ماهنامهٔ هیرمند در مشهد آغاز کرد، تا کنون افزون بر نوشتارهای پژوهشی، ۱۶ مجموعه شعر به چاپ رسانده است.
سرودی برای مردی آسمانی که به خاک رفت
با نوشخندی به لبو پرسشی در نگاه
چنان به مهربانی جویای تو بود،
که از آن پیشتر که خورشید پیشانی بلندش چشمانت را خیره کند
و خطوط مورّب گونهها و ابروان کشیده، سیمای جذابش را
در بلندای قامت از آن گونه پر شکوه نماید که به احترام از او فاصله گیری؛
بیاختیار برادرش مییافتی،
پناهش مییافتی.
پناهی عظیم و امن که میتوانستی،
دست بخشندهاش را به دستانت بفشاری
بر سینهات نهی،
تا اضطراب درونت بنشیند.
چون لب به سخن میگشود
آن گنگ خوابدیدة دورنت را میدیدی
که در جادوی کلامش شکفته است.
کسی که در تو سخن میگفت.
تا در حصار خویش نمانی
نگاهت را در همة آفاق، پرواز میداد
و چون چشمانت را به گوهرانی رخشان در دور دست آفاق مغرب خیره میدید،
از مشرق مادر، در ویرانههای خاطرههایت،
گنجهایی سراغ میداد،
تا حسرت بایستهات همه بر کاهلی خویش باشد.
چه ایمانی به شک داشت تا به یقین برسد
مؤمنی از این گونه که دیده است؟
رهپوی خستگینشناسی که مقصد را در طریقی میجست
که قرنها بود تا پویندگانش خود، راه مقصد را، گمان برده بودند.
و انسان را از آن بیشتر دوست میداشت،
که خانة خود را دوست نداشته باشد.
عقاب کوهساران کویری که تا سرسبزی شورهزاران را چارهای بیابد،
خاوران را تا باختران پر کشیده بود
به سالیان دراز
و سرانجام با یقینی بیشتر، جستجوی آب حیات را، به ظلمات شرق بازگشته بود
تا آن زلال مقدس را
از زیر خروارها خرسنگ،
بر دشتهای تشنه، جاری کند.
بزرگ سودا مردی که تا آیات فراموش شفا را
از میان عتیقههای معبد باورهای کهن، بیرون کشد
و عنکبوت خرافات تنیده بر آن را بزداید
بیش از آن که با منکران معجزاتش احتجاجی باشد
با متولیان سوداگر معبدش، ماجراها بود
آن سان که سلول ستم دژخیمانش به سالها و بارها
خنجر طعنت اینان را باری،
میتوانست جانپناهی باشد.
خورشید خاوران هر بامداد به جستجوی تو بیدار میشود
و شامگاه چون از فراز «دمشق» میگذرد تا در نیلی آبهای مدیترانه به خواب رود،
با چشم اشتیاق تو، تا واپسین فروغ، به ایران نگاه میکند از دور
و موجهای ساحل دریای «شام» به نجوای جاودانة محزونشان
قصة خونین دریایی را حکایت میکنند
کان سوی تر، درون تیرة خاک آرمیده است.
نعمت آزرم