Generic selectors
Exact matches only
Search in title
Search in content
Post Type Selectors
Search in posts
Search in pages


بازگشت به شریعتی | گفت‌وگو با احسان شریعتی (روزنامه شهرآرا ـ ۲۹ خرداد ۱۳۹۸)

بازگشت به شریعتی

احسان شریعتی
منبع: روزنامه شهرآرا
تاریخ: ۲۹ خرداد ۱۳۹۸

 

آنچه در پی می‌آید گفت‌وگوی روزنامه شهرآرا با احسان شریعتی است که به تاریخ ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، به مناسبت چهل و دومین سالگرد شهادت شریعتی در این روزنامه به چاپ رسیده است.

 

محدثه شوشتری (دبیر صفحه گفت‌و‌گو) | ۴۲  سال پیش در چنین روزی، چراغ زندگی مردی خاموش شد که روی مرزها و حتی فراتر از مرزها راه می رفت و می خواست تاریخ گذشته، حال و آینده را جور دیگری قضاوت کند. در عمر کوتاهش که به ۴۴ بهار بیشتر نرسید، قضاوتش را از تاریخ فریاد کرد. این شد که نامش در تاریخ ماند تا دیگران او را قضاوت کنند؛ قضاوت ها زمانی او را تا حد اسطوره بالا برده اند، زمانی دیگر زیر تیغ انتقاد بوده است، برای نسلی و عده ای فیلسوف و متفکر مورد علاقه بوده و برای نسلی دیگر شخصیتی که در تاریخ مانده است و این نسل، نه به صفِ پیروانش و نه صف مریدانش، نمی پیوندند.
در این میانه، قضاوت ها هم از این متفکر یعنی دکتر علی شریعتی متناقض بوده است و چند پهلو؛ عده ای او را آزادی خواه، برابری طلب، عدالت خواه و تحول خواه در اندیشه دینی و عده ای دیگر اندیشه او را در برخی مباحث رادیکال و دیکتاتور پرور خوانده اند.
نوشته های این شخصیت که به تعبیری تکرار نشدنی در نیم قرن گذشته تاریخ ما بوده است، هنوز هم پیش روی موافقان و مخالفانش برای قضاوت باز است و جملات قصار او را هر جایی دیده ایم، از سنگ قبر آدم ها تا محافل سخنرانی ، دانشگاه ها، پوسترها، دیوارنوشته ها، کتاب ها و … .
برای بررسی آنچه در اندیشه شریعتی، چه در نقدها و چه در تمجیدها بیان می شود، پای صحبت های فرزند ارشد و یگانه پسر دکتر علی شریعتی نشسته ایم؛ کسی که 18 سال بیشتر توفیق نداشته حضور پدر را درک کند؛ هر چند در تمام ۴۲  سال گذشته، در حیات معنوی پدر زیسته است و با بررسی آثار، خواسته پاسخ گوی منتقدان و موافقان باشد.
احسان شریعتی، همانند پدر، مشهدی است. او سال ١٣٣٨ در مشهد به دنیا آمده؛ هر چند برای ادامه تحصیل راهی خارج از مرزهای این شهر شده و در نهایت از دانشگاه سوربن فرانسه، همان جایی که پدرش جامعه شناسی خواند، دکترای فلسفه گرفته است.
او مخاطب بخشی از نوشته ها و نامه های مشهور پدر در روزهای بحرانی و طوفانی بوده است؛ یکی از نوشته ها در سفارش دکتر به پسرش این بود که: «اگر می خواهی در دستان هیچ دیکتاتوری گرفتار نشوی، فقط بخوان، بخوان و بخوان»؛ اینکه چقدر احسان در دنیای نوشته ها گشته و خوانده را ما نمی خواهیم قضاوت کنیم، اما می دانیم حداقل درباره نوشته های پدر خوانده است؛ خوانده و خواسته نوشته های پدر بازخوانی شود.
او در این سال ها با تشکیل بنیاد شریعتی در تهران و بررسی و بازخوانی آثار پدر، حالا به یکی از سرسخت ترین مدافعان دکتر، تبدیل شده است. پاسخ برخی سؤالات ما راکه در نقد دکتر مطرح می شود، هم با دفاع تمام قد از اندیشه پدر می دهد و البته در مواردی بودن اشکالاتی در نوشته های شریعتی را به دلیل شرایط و زمان تالیف می پذیرد. حتی خاطره ای از نوشتن های شبانه پدر تعریف می کند که او و خانواده اش مجبور بودند ساعت 2 نصفه شب هم کشیک بدهند تا اگر نیروهای ساواک به منزل آن ها ریختند، سریع نوشته ها را پنهان کنند یا از بالای دیوار به خانه همسایه بیندازند. برای همین از دیدگاه احسان، این طبیعی است که چون دکتر در شرایط اضطرار مطلب می نوشت و گفتمان خودش را مطرح می کرد، اشکالاتی شکلی و ساختاری و… در محتوای گفته های شریعتی دیده شود. احسان این را هم تأکید می کند که شریعتی، شرایطی را که یک محقق و پژوهشگر آکادمیک با بودجه مشخص حرفه ای می رود و هر روز کمی مطلب تولید می کند و تولیداتش زمان می برد، نداشت و در زمانی اندک، حجم انبوهی از مطالب را به رشته تحریر درآورده است.
آنچه در ادامه می خوانید، پاسخ های احسان شریعتی به پرسش های ما درباره اندیشه دکتر علی شریعتی در گذر زمان است.

 

ابتدا اجازه بدهید بحث را از مشهد شروع کنیم که اولین جرقه های ظهور فکری دکتر در این شهر زده شده است. چرا با اینکه شخصیتی مثل دکتر شریعتی از مشهد برخاست و اندیشه او در سراسر جامعه ایرانی اثر گذاشت، در خود این شهر اثرات اندیشه اش را زیاد ندیده ایم. نیم قرن پیش شریعتی از روشن فکری دینی گفت اما هنوزاین دیدگاه ها درفضای خراسان شناخته شده نیست. گویی از این اندیشه، مشهد، جز نام دیار شریعتی بهره ای دیگر نبرده است.
جمله ای را حضرت عیسی گفته اند که «پیامبران وقتی دعوت خود را در دیار خودشان آغاز می کردند، با مقاومت رو به رو می شدند.» یک ضرب المثل فرانسوی از این حدیث ساخته شده است که می گوید: «هیچ کس در کشور خود پیغمبر نیست!». درباره متفکران و اندیشمندان هم مصداق های این را داریم که وقتی اندیشه خود را در کاشانه و محل و دیار خودشان مطرح می کنند، با مقاومت رو به رو می شوند. درباره مشهد این مقاومت ها بیشتر رخ می دهد؛ زیرا از گذشته یکی از مراکز سنتی مذهبی کشور بوده است. حتی در دهه 20 که استاد محمدتقی شریعتی، پدر دکتر علی شریعتی، تفکرش را در مشهد مطرح کرد، توده مردم پس از دوره بیست ساله دیکتاتوری رضاشاه احساس آزادی مذهب و بازگشت به سنت می کردند؛ در صورتی که اصل دعوت استاد، نواندیشی دینی بود و ایشان «کانون نشر حقایق اسلامی» را هم که تشکیل دادند، در آغاز اقلیتی فکری در مشهد به شمار می رفت و مورد نقد نیروهای سنتی بودند و همین نقدها هم تا زمان دکتر علی شریعتی ادامه یافت.

با این حال خیلی از تحلیلگران سیاسی و فرهنگی، مشهد را شهر مهمی در نحله های فکری کشور در طول تاریخ می دانند.
بله همین طور است. مشهد همواره از نظر فکری یک شهر تعیین کننده در فضای کشور بوده و به عنوان دومین شهر بزرگ کشور در زمینه های مختلفی مطرح بوده است؛ در زمینه سنتی و دینی و خطوط فکری روشن فکری نیز گرایش های مختلفی همواره در آنجا حضور داشته است. بنابراین مطرح شدن آثار فکری شریعتی در این شرایط که گرایش های سنتی قوی در مشهد بوده، کار سختی محسوب می شود.
به کانون نشر حقایق اسلامی اشاره کردید. به رغم وعده های داده شده برای ثبت ملی این کانون و باز شدن درِ آن به روی علاقه مندان به صورت شبه موزه ای از آثار شریعتی یا کتابخانه و مرکزی فرهنگی، سال هاست این مکان متروکه مانده است و در آخرین بازدید امسال ما، مشاهده کردیم که تبدیل به انبار پلاستیک فروشی شده است. برای احیای این کانون که پاتوق و محلی برای ارائه تفکر شریعتی باشد، چرا اقدامی نشده است؟
در تهران با اینکه دکتر شریعتی از مشهد آمده بودند و فقط چندسالی در این شهر ساکن بودند، خانه او تبدیل به موزه و مرکز فرهنگی شد. کتابخانه ای نیز در این خانه دایر است و علاقه مندان می توانند به آن مراجعه کنند. بنیاد فرهنگی شریعتی هم در تهران فعال است، اما متأسفانه در مشهد هیچ نشان و مکان تاریخی برای ارائه آثار شریعتی از گذشته باقی نمانده است. ساختمان کانون مشهد تعطیل شد و بعدها هم همتی برای احیای آن نشد. متأسفانه حتی خانه استاد محمدتقی شریعتی تبدیل به بازارهای اطراف حرم شد و به عنوان یک ابنیه تاریخی حفظ نشد.

چه کسانی را مقصر نابودی ابنیه های تاریخی مربوط به شریعتی در مشهد می دانید؟ خودتان در این سال ها پیگیر احیای این نشانی ها از شریعتی ها در مشهد بوده اید یا نه؟
در موضوع نابودی این مکان های تاریخی باید بگویم که هم شهرداری مشهد و هم طیف دوستداران شریعتی هر دو مقصر هستند. در سفرهایی که به مشهد داشتیم این معضل را حتی به جز شریعتی درباره دیگر مصداق ها نیز دیده ایم که از نظر فرهنگی و تاریخی ارزش گذاری نشده اند. به دلایل مختلف در مشهد ارزش گذاری ها درباره شریعتی خیلی محدود صورت گرفته است. به غیر از اینکه در دانشگاه فردوسی، اسم دانشکده ادبیات به نام شریعتی نام گذاری شده و چند نام گذاری دیگر در شهر، ما آثار و نشانی دیگری از شریعتی ها در مشهد نمی بینیم.

از بحث نمادهای شریعتی در زادگاهش که بگذریم، موضوع مهم تر اندیشه اوست. اندیشه ای که حالا 42سال از آن گذشته و همواره تناقض هایی در برداشت از این اندیشه بوده است که همچنان در طول دهه های گذشته این تناقض ها رنگ نباخته اند. عده ای او را آزادی خواه، برابری طلب و عدالت خواه و عده ای اندیشه او را رادیکال و دیکتاتورپرور می دانند. اساسا تناقض ها در برداشت از تفکر ایشان حاصل شده است یا اینکه شریعتی را باید چند وجهی ببینیم؟
ریشه این تناقض ها در این است که دکتر شریعتی در بحران ها و در شرایط اضطرار مطلب می نوشت و گفتمان خودش را مطرح می کرد. شریعتی در دوره کوتاه مدت جوانی بین بیست تا چهل سالگی تولیدات فکری بسیار داشت و در چهل و چهارسالگی هم چشم به روی دنیا بست. طبیعی است این همه تولید در شرایط اضطرار ممکن است اشکالات شکلی و… داشته باشد. باید علاوه بر ویراستاری علمی، با توجه به مسائل روز، تفکیک سازی نیز در سبک و شیوه مطالعه آثار او صورت بگیرد و بازخوانی شوند.

برای نسلی از دانشجویان، دکتر شریعتی حکم اسطوره را داشت و دیدگاه هایش را مطرح و بحث می کردند. اگر امروز سری در دانشگاه ها بچرخانیم، آن تعصب و نگاه اسطوره ای دیگر نیست. اسطوره امروز جوانان دیگر یک متفکر و نظریه پرداز و … نیست؛ بیشتر فلان خواننده، نهایتا فلان سلبریتی یا حسرت و غبطه خوردن به بچه پولدارها و خارج رفته ها و … است. فکر می کنید اندیشه شریعتی چرا به مثابه گذشته در نسل جوان و دانشجو جریان ندارد؟ یا به طور کلی دیگر چرا برای نسل جدید ما آرمان و اندیشه پوچ شده است؟
ضایعات و پیامدهای بحران زای تفکر سنت گرا و بنیادگرای تحمیلی، همین می شود که می بینیم. این موجب شده است که نه فقط ایدئولوژی، عدالت خواهی و همه ارزش هایی که شباهتی به گفتمان رسمی داشته باشد زیر سؤال برود؛ بلکه حتی اساس دیانت، هویت فرهنگی، زبانی و ملی هم زیر سؤال برود. در خیلی ها بیزاری از خود یا خودگریزی پیدا شود یا گرایش های مختلف به جهانی شدن یعنی رفتن و جذب جهان شدن. این گرایش ها در نسل جوان جامعه به وجود آمده است و راه حل آن در منطق شریعتی این است که پیام و فراخوانی که ما داریم به ابعاد معنوی، هنری و ادبی که در کار شریعتی جاذب بوده است، بازگردد و تکیه کند، مانند کویریات، نقد سنت، نوآوری هایی که در زمینه پاسبانی هویت ملی و معنوی داشته است.
به ریزش نیروهای که به اندیشه شریعتی روی می آورند، اشاره کردید. البته معتقدم برعکس آن نیز ممکن است؛ یعنی بازگشت شریعتی. این بازگشت به شریعتی امروزه مطرح است که یک نوع گرایش به عدالت خواهی و آرمان گرایی باید داشته باشیم. بنابراین آن چیزی که به ذهن ما می رسد، پویایی و به روزرسانی سنت فکری است که بتواند به مسائل جدید پاسخ بدهد. در سمینار یادمان 29 خرداد امسال بحثمان همین بحران های تو در تو است، به خصوص در بُعد فرهنگی، اخلاقی و معنوی. همین بحثی که درباره دموکراسی داریم، عده ای فکر می کنند ما وقتی می گوییم دموکراسی، نظام مطلوب تری است؛ به این معنا که دموکراسی نسبت به استبدادها و توتالیتاریسم ها یا نظام های عقب مانده تر تاریخی؛ به قول نائینی کمتر فاسد است. فارابی قبل از این ها هم درباره دموکراسی همین را می گوید. چون در این نظام هم فضیلت هم رذیلت می تواند رشد کند ولی در نظام های دیگر فقط رذیلت، سیطره یا خودغلبه است. این است که ما باید در حوزه سیاسی و اجتماعی هم فرهنگی و هنری تحولی داشته باشیم؛ همان کاری که شریعتی کرد.

با این توضیحاتی که دادید، آیا برای بازخوانی اندیشه شریعتی و اینکه پروژه شریعتی اگر بخواهد امروز ادامه پیدا کند، در چه قالبی بیشتر می تواند موفق شود، اقدامی انجام داده اید؟
بله، این کار را ما و بنیاد فرهنگی شریعتی انجام می دهیم. دو سمپوزیوم نوشریعتی یا بازخوانی اندیشه شریعتی داشتیم که استادان، پژوهشگران دانشگاهی و دانشجویان در این پروژه مشارکت داشته و دارند. خوانش درست از شریعتی ازسوی ما به معنای کلی کلمه فرزندان و دوستداران شریعتی صورت می گیرد. شریعتی فقط یک فرد نیست؛ بلکه یک حرکت فکری است؛ یعنی نواندیشی دینی و اسلامی در ایران یک حرکت فکری بوده که شریعتی یکی از نمادهایش است. این جنبش فکری اگر غیردموکرات یا دموکرات است، غیرعدالت خواه یا عدالت خواه است، هرچه که هست در مواضع ما دیده می شود. یک بحث ذهنی، انتزاعی و مجزا از واقعیت اجتماعی نیست. ما تفکر شریعتی را نمایندگی می کنیم و باید ببینیم آزادی خواهیم، مسلمانیم، مستبدیم، استثمارگریم یا هر اتهامی که داده می شود باید در حرکت ما، خود را نشان بدهد. در حرکت های اجتماعی، برداشت های ضد و نقیضی هم شده و اگر دقت کنید کسانی نیستند که مربوط، متأثر و پیرو راه شریعتی بوده باشند.

به برداشت های مختلف از شریعتی اشاره کردید. در داخل جامعه خودمان نیز برداشت ها از شریعتی متفاوت بوده است. به طور نمونه چپ ها و بعدها اصلاح طلبان به اندیشه شریعتی اقبال بیشتری نشان دادند. تا چه اندازه فکر می کنید در عمل هم آن‌ها پیرواندیشه شریعتی بوده‌اند؟
طبیعی است که بخش تحول خواه و تغییرخواه، بیشتر به آرای شریعتی گرایش داشته باشند تا گروه محافظه کار، سنت گرا یا بنیاد گرا. چپ که می گوییم به معنای عامی که از زمان انقلاب فرانسه گفته‌اند، اینکه طرفداران عدالت و مردم سمت چپ مجلس ملی نشسته‌اند و طرفداران فئودالیسم و طبقات حاکم در سمت راست. از آن زمان این اصطلاح چپ و راست برای گروه های سیاسی آمد. اما چپ که می گوییم در مفهوم کلی تغییر و تحول خواه اساسی و طرفداری از عدالت و مردم است. با این توضیح، بله، اندیشه شریعتی هم چپ بوده است. اما چپ در دوره های مختلف به گروه های مختلفی تعبیر شده است؛ به طور مثال زمانی طرفداران مارکسیسم و سوسیالیسم را چپ می نامیدند ولی الان در طبقات نظام از اصلاح طلبان به نام چپی ها یاد می شود، مثل آمریکا که به جناح چپ لیبرال می گویند، در صورتی که در دیگر نقاط اروپا لیبرال ها، راست ها هستند. بنابراین، چپ در هر کشوری یک معنای خاصی دارد. در کشور ما هم به نیروهای تحول خواه و تغییر خواه و اصلاح خواه چپ می گویند که از این منظر طبیعی است اصلاح طلبان گرایش بیشتری به شریعتی داشته باشند؛ هر چند در بین اصلاح طلبان منتقدان شریعتی هم دیده می شوند. به هر حال چه در زمان حیات شریعتی و چه پس از حیات ایشان، انتقادات مختلف و متناقضی از اندیشه ایشان مطرح بوده است.

حداقل در ظاهر امر، این فقط چپی ها بوده اند که همواره اقبالشان به اندیشه شریعتی را بازگو می کرده اند، اما از راست‌ها اقبال آن چنان درخوری دیده نشده است. آیا در تفکر و اندیشه شریعتی برای گروه های راست ارمغانی وجود نداشته و همخوانی با تفکر آن ها وجود نداشته یا اینکه به دلیل مصادره کردن شریعتی توسط چپی ها و اصلاح طلبان آن ها هیچ گاه نخواسته اند اقبال خود را حداقل درباره بخشی از اندیشه شریعتی نشان دهند؟
ابتدا باید بگویم که این مفهوم اصول گرایی مبهم است؛ اگر منظور از اصول گرایی بنیادگرایی یا سنت گرایی باشد، طبعا با اندیشه شریعتی که اجتهادگراست، مغایرت دارد؛ به این دلیل که برای اندیشه شریعتی همان قدر که اصول برایش کتاب و سنت است، عنصر زمان و علم هم در اجتهاد مهم است. بنابراین از نظر سنتی ها اندیشه شریعتی می تواند التقاطی باشد؛ یعنی متأثر از آرای مدرن و پسا مدرن و غیر سنتی است و ممکن است شریعتی متهم باشد که التقاطی باشد. از نظر خود شریعتی هم واپس گرا یا ارتجاع یا تحجر دینی و مذهبی مورد نقد است، چون متصلب و متحجر است و هیچ اجتهادی را نمی پذیرد و به اصطلاح می خواهد در فقط روی پاشنه بچرخد و نوآوری ندارد. نظر شریعتی بیشتر این است که سنت را با دین نباید اشتباه گرفت؛ سنت پیش از آمدن اسلام هم بوده است. برای نمونه، درباره زنان اجحافاتی بوده و همین ها بعدها «اسلامیزه» شده؛ این «سنت» ما بوده نه دین اسلام. به طورکلی اسلام در هر کشوری که رفته، سنت های آن کشور هم به نوعی در همین دین اسلامیزه شده است. اسلام در اندونزی شکلی و در کشور دیگری به شکل دیگر بوده است. در واقع برخی از آداب و سنن به نام اسلام تعبیر یافته اند. در ایران نیز همین طور. فلسفه اسلامی با فلسفه های مختلف ادغام شده است. در بحث فقهی نیز همان عرف و آداب آمیخته با اسلام شده است. لذا از نظر شریعتی اسلام ناب محمدی و علوی مخالف این سنت هاست و آن ها هستند که التقاطی هستند، نه اندیشه شریعتی. با همین دیدگاه اندیشه شریعتی مطرح می شود.

فراتر از چپ و راست، اگر بخواهیم نسبت‌سنجی بین اندیشه علی شریعتی و انقلاب داشته باشیم، از دیدگاه شما چه رابطه‌ای وجود دارد؟ برخی بر این باورند که نحله‌های فکری انقلاب افرادی مثل شریعتی هستند و در‌مقابل عده‌ای نقش او را در انقلاب خیلی پر‌رنگ نمی‌دانند. شما رابطه شریعتی و انقلاب را چگونه می‌دانید؟ برخی در این موضوع به اندیشه شریعتی نقد می‌کنند.
این بحث دو مرحله دارد. یکی انقلاب است. انقلاب ایران برای ضد‌استبداد و دیکتاتوری و به دلایل مختلف نبود آزادی، نبود عدالت، دیکتاتوری و‌… بود. بنابراین انقلاب علیه چنین وضعیتی حقانیتی دارد که نمی‌توان از اساس زیر سؤال برد، اما چون عده‌ای این انقلاب را وصل می‌کنند به بحران‌های بعد‌از انقلاب، از اساس اعتراض به وضعیت قبل از انقلاب را نقد می‌کنند.
در واقعیت دکتر شریعتی کارش اصولا یک کار فرهنگی بلندمدت و ریشه‌ای بوده و حتی گفته است که «من انقلاب‌های زودرس را نفی می‌کنم!» ایشان بیشتر به انقلاب ریشه‌ای، بنیادی که اساسا هم در زمینه فرهنگ باشد و هم سیاست، معتقد بوده است. حال به چه دلیل مردم او را «معلم انقلاب» نامیدند؟ برای اینکه طبقات مختلفی که چشم‌انداز جدیدی از اسلام ناب محمدی را در گفتمان شریعتی دیده بودند، به این اندیشه روی آوردند؛ بنابراین او را معلم انقلاب می‌نامیدند؛ انقلابی که مردم در آن نقش داشتند. بخش اصلی که شریعتی در نقد سنت می‌گفت این بود که «اسلام باید از زندان ارتجاع آزاد شود تا مسلمانان از زندان استعمار و استبداد آزاد شوند» که به این بخش کسانی که شریعتی را معلم انقلاب می‌نامیدند، توجه نکرده بودند.
باید توجه کنیم ابتدا خیلی از بدنه روشن‌فکری، دانشجویان و‌… به اندیشه شریعتی گرویدند که انقلاب ممکن شد، نه نیروهای سنتی و غیر‌سیاسی. بعد از انقلاب، اما سنتی‌ها در صف اول قرار گرفتند و بقیه را حذف کردند. بعدها عنوان شد که اصول‌گرایی ناب‌گرایی است و بقیه التقاطی هستند. چرا التقاطی هستند؟ چون روشی که شریعتی به کار می‌برد، قیاسی و تطبیقی است و سنتی‌ها این را قبول ندارند؛ یعنی اسلام را با سایر ایدئولوژی‌ها، ادیان، احکام و فرهنگ‌ها مقایسه می‌کند. به‌طور‌مثال خیلی باز و شفاف عدالت اسلامی را با مارکسیسم و یا سوسیالیسم مقایسه می‌کند؛ عرفان اسلامی را با اگزیستانسیالیسم مقایسه می‌کند و می‌گوید در این قسمت‌ها همسو هستند و در این قسمت‌ها مغایر. این روش را چون سنتی‌ها درک نمی‌کنند، می‌گویند شریعتی التقاطی است. بنابراین اگر اصول‌گرایی به مفهوم کتاب و سنت و علم و زمان باشد، اصول‌گرای واقعی شریعتی است. از این منظر برخی از اصلاح‌طلب‌ها این تفکر شریعتی را ایدئولوژیک یا مکتبی می‌دانند و نقدهایی دارند. بنابراین باید گفت تفکر شریعتی راه سومی است، نه این اصول‌گرایی و نه اصلاح‌طلبی که داریم.

نگاه و باور امروز جامعه ما به سیاست، کمی بدیبنانه است. در این میان، دکتر شریعتی چه رابطه‌ای بین سیاست و مردم قائل بود؟
سیاست در تفکر دکتر شریعتی به‌معنای اصیل کلمه هم توحیدی و هم در غرب، به‌معنای عرصه عمومی است که در آن آزادی و حقوق تجلی می‌کند و در آن شهروند و در‌نهایت جامعه مدنی به وجود می‌آید. جامعه مدنی، جامعه‌ای است که براساس یک قرارداد اجتماعی بین عقاید و گرایش‌های متنوع فرهنگی، دینی و سیاسی به وجود می‌آید که در این جامعه جدید، بشر می‌تواند از نظر اجتماعی و تعیین سرنوشت سخن بگوید و نقد و مشارکت کند.در این میان، بحث‌های قدرت، اقتدارطلبی و سلطه هم هست؛ دیگر سیاست به معنای مدیریت قدرت و سلطه‌طلبی‌ شده که البته جنبه مثبت و منفی آن پیچیده است. اما به‌هر‌حال این تلقی عمومی از سیاست این‌طور پیش آمده که سیاست یعنی پدرسوختگی و زد و بند و این‌ها.

اگر بخواهیم استفاده‌های ابزاری از اندیشه دکتر شریعتی را در 4دهه گذشته باز کنیم، به چه مواردی می‌توانید اشاره کنید؟
در طول ۴‌دهه گذشته گروه‌های مختلف هر‌کدام شریعتی را با برداشت‌ها و نقل‌قول‌هایی مطرح کرده‌اند. معنی آن این نیست که این‌ برداشت‌ها از سوی پیروان شریعتی بوده باشد. حتی همین جناح‌هایی که در حاکمیت و نظام هم متأثر از اندیشه شریعتی بودند، گاه به‌شکل گزینشی استناداتی کرده و می‌کنند. ببینید در رادیو و تلویزیون و صدا‌و‌سیما، چه تصویری از شریعتی هرساله ارائه می‌شود؟ گزینشی از شریعتی است که گویا شریعتی فقط چند جمله و اثر داشته در‌باره در نقد غرب، روشن‌فکران، لیبرالیسم و این‌ها. این‌ها همه گزینشی است و جامعیتی از طرح اندیشه شریعتی ندارد.

و اما به‌عنوان سؤال آخر، بحث انتقال پیکر دکتر شریعتی به ایران با‌توجه‌به اتفاقاتی که در سوریه رخ داده است، دنبال می‌شود یا نه؟
بستگی به شرایط مساعد منطقه و کشور دارد. باید بزرگداشتی در شأن ایشان برگزار شود و موضوع انتقال پیکر شریعتی، یک بحث خانوادگی نیست و ملی است. دولت سابق گفته بود خود خانواده برود پیکر را بیاورد! اما این مهم مسئله‌ای ملی و فراخانوادگی است، مانند انتقال سیدجمال از ترکیه به افغانستان. هرچند خانواده هم مستقل از دولت حاضر است، این کار را در‌صورتی‌که مانعی بر سر راه نباشد، انجام دهد.

دریافت فایل پی‌دی‌اف



≡   برچسب‌ها
نویسنده : اپراتور سایت تاریخ ارسال : ژوئن 20, 2019 649 بازدید       [facebook]